۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

یک مشــت گدای عرب از راه رسیدند در میهن پر رونق ما خانه گزیدنـــــد


                      
یک مشــت گدای عرب از راه رسیدند         در میهن پر رونق ما خانه گزیدنــــــد
با روضه و با روزه در این باغ پر از گـل         چون گاو دویدند و چریدند و خزیدنـد
با چوب و چماق ،قمه و دشنه و چاقــــو         سر ها بشکستند و شکمها بدریدنــــد 
گفتند که این منطق ؛ اسلام عزیز اسـت         اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدنـد
بستند ز نفرت در دانشکــــــــده ها را         استـــاد و مبارز همه در بند کشیدنــد
آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنـــگ         هر جمعه چنان گلهء بز غاله چریدنــد
با چرک و شپش لشگر جرار گدایـــان          از سامره و کوفه و بیروت رسیدنـــد
روزیکه جوانان وطن در صف پیــــکار           لبخند زنان ذائقه مرگ چشیدنــــــد
امروز سرافرشته درعین وقاحـــــــت            این مرده خوران مدعی خون شهیدند
اینک همه با غارت این مردم بدبخـت            گویی شرف گمشده را باز خریدند
با زور و ریا کاری و دزدی و تقلـــــب            بر قامت دین جامهء تزویر بریدند
موسیقی شان شیون مرگ است وگدایی          این کوردلان دشمن شادی و امیدند!
کوته نظران قاصد دوران توحــــــــش          بر سقف جهان تار خرافات تنیدند
جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایي      مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند
اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند           اکنون که فقیهان همه چر منگ و پلیدند
در میهن ما . منطق اسلام . چماق است           دزدان همگی پیرو این دین مبین اند

۴ نظر:

  1. az kooze haman broon travat ke dar oost
    be naboodie in oza hastam motmaen zan roo kharabi choon ke az had bogzarad abad migardad.

    پاسخحذف
  2. دمت گرم.درود به شرفت.درود به تو .امیدوارم ریشه این دین و هر دین ضد انسانی دیگه ای از بین بره.
    به امید پیروزی

    پاسخحذف
  3. یک مشت گدای عرب از ره نرسیدند
    اینها همه ایرانی و از قوم رشیدند
    آنها که گدا نامی و بر خویش ببالی
    زردارترین قوم در این عصر پلیدند
    از «نخل»و دوصد برج و مدینات جمیرا
    از نفت و زر و پول بدینجا برسیدند
    فعلا که خریدند «خلیج عربی»را !
    جغرافی و تاریخ بدین سخره کشیدند
    خرسند عزیز، اینهمه از ماست که بر ماست
    زانها که در این آب گل آلود جهیدند
    بی آنکه شناسند امام خرشان را
    در شهر و خیابان همه فریاد کشیدند
    زین قوم ریائی بشد ابنای جهان کر
    اینقدر ز خود عربده و داد کشیدند
    آنقدر ریا بر تن این خاک نشاندند
    یکسر همگی پردۀ پندار دریدند!
    در جنگ وطن سوز که آنرا بستائی
    از مالپرستی به کثافت برسیدند
    اینها همه ایرانی و از قوم تو باشند
    اینها همه از میهن سهراب و فریدند
    اینقدر عرب را شقب و خصم مپندار
    خوش باد کسانی که در این آینه دیدند
    گر خاک وطن باقی و آباد بخواهی
    رو راه کسانی که به جز یار ندیدند
    یاری که به جز کودک بیتاب نباشد
    آنان که پی یار به مهتاب رسیدند
    در وادی ظلم و ستم و وهم و حقارت
    «آزادی و نان» را به حقیقت طلبیدند
    رو بار دگر آینه بردار و بیاندیش
    بر شیرزنانی که به جز رنج ندیدند
    آدم همه اعضای دگر باشد و مانند
    در مکتب آنان که به جز عشق ندیدند
    آنها که ستیزند به هر قوم پرستی
    چون معرفت روح بدین خانه دمیدند
    ای کاش که روزی بنمائی رخ مهتاب
    باشی ز کسانی که از این دام رهیدند!

    پاسخحذف